وبلاگ طلسم شده ی من
رنگ
بازی بزنیم به رگ!
UNDERTALE
در زمان های دور انسان ها و هیولاها با هم دوست بودند و در کنار هم زندگی میکردند. اما یک روز جنگ سختی بین انسان ها و هیولاها در گرفت. اونها مدت طولانی جنگیدند تا بالاخره انسان ها پیروز شدند و هیولاها رو با یک طلسم زیر زمین زندانی کردند.
سال ها بعد...
دخترکی به کوه ایبوت میره. کوهی که افسانه ها میگن هرکس پاشو توی اون گذاشته زنده برنگشته.
بالای کوه به یک گودال عمیق میرسه. پاش به پیچکی که اونجا بوده گیر میکنه و توی گودال سقوط میکنه.
اونجا یه گل منتظرشه...
یه ساعت و خرده ای بازی کردم و از تک تک ثانیه هاش لذت بردم. این بازی به شما اجازه میده صبور و مهربون باشید یا وحشی و درنده و بی رحم باشید. توی هر جنگ یه چیز بامزه ی جدید هست که از کشفش لذت می برید. اگر دنبال یه بازی جمع و جور و متفاوت هستید، این شما و این پدیده ی سال 2015!
مولانا
زمسبهار
روز دوم اتفاق خاصی نیفتاد و همش چرت میزدم :دی اگه چیزی یادم اومد اضافه میکنم.
:[
عه از اون پشت دارم یه خارجی میبینم! بهشون میخوره مال اندونزی و اونورا باشن! کاش ژاپنی بود. اونوقت جدی جدی از اتوبوس میپریدم پایین! دختره بامزه س... بلوز و دامن و جوراب مشکی داره و یه شال بنفش انداخته. سلام خانوم خارجی!! پسره که همراشه هم خارجی میزنه.
خب اتوبوس همچنان تکون نمیخوره. همایش خیلی خوب بود. روز اول از صبح تا عصر بود. صبحش صحبت اساتید و بیان مباحث و دستاوردهای مرکز مطالعات کودک. بعد از ظهر تا عصر نشست هم اندیشی اساتید و دانشجویان ادبیات کودک. از اونجا که خیلی پررو و... پررو هستم! منم اجازه گرفتم و توی نشست هم اندیشی درباره ی ادبیات داستانی حرف زدم. بعدش رفتیم باغ ارم و اونجا خون دماغ شدم در حد آبشار نیاگارا :)) از بس از صبح فشارم بالا و پایین شده بود و احساساتی شده بودم کار دست خودم دادم. روز دوم به خوبی روز اول نبود چون جشنواره بود و یه مقدار فنی بود و نصفش رو چرت میزدم :دی (اتوبوس بالاخره راه افتاد.) و برگزیده های کتاب تصویری داستانی رو اعلام کردن. اون لحظه، لحظه ای که نتایج رو اعلام میکردن، حس خاص خوبی داشت. میدونستم نویسنده ها چه حسی دارن. الانم که بهش فکر میکنم بغض گلومو میگیره (اهه اهه) و بعد اومدم خونه. صبح روز اول که رفتم دانشکده ادبیات (تپه ی ارم بود! کله ی کوه!!) سر میز ثبت نام همایش ازم پرسیدن ادبیات کودکی؟ نع. ارشدی؟ نع. برات ایمیل دعوت نامه اومده؟ نع. از بچه های خودمونی دانشگاه شیراز؟ نع. (دقت کنید که از اولش نیشم تا بناگوشم باز بود.) بعد براشون توضیح دادم که ترم آخر ادبیات داستانی هستم و از شهرکرد اومدم. وحشت کردن :)) شروع کردن به پچ پچ کردن تو گوش همدیگه و بعد فهمیدم نمیدونستن برای محل اسکانم چیکار کنن. بهشون توضیح دادم که جای خواب دارم و ناهار و پذیرایی هم نمیخوام و فقط اومدم از همایش استفاده کنم. بهم یه ژتون ناهار دادن. وارد شدم ⌒_⌒
خب بذارید مشروحش رو وقتی رسیدم شهرکرد براتون بگم...
جشن
کاش بتونیم اون حکومت عدل و داد رو با دوتا چشمامون ببینیم. خیلی وقتها دلم میخواد بدونم چجوری؟ آخه چجوری میشه؟ چجوری جنگ و گرسنگی و فقر و ظلم تموم میشه؟ یعنی ممکنه لااقل یه روزش رو ببینم؟ فردا روز خوبیه. بهترین بهترین روز.
خبر
Art Nouveau
الحمدلله. زندگی چقدر خوبه. خوشحالم که دووم آوردم تا این روزا رو ببینم.
مصاحبه ۲
مصاحبه :/
کله ی صبحی وراج شدم... اصلاًاین حرفا به درد کی میخوره؟
صبح جمعه تون بخیر!
:))))
I'm not crying
No, I'm not crying
And if I am crying
It's not because of you
It's because I'm thinking about a friend of mine who you don't know who is dying
That's right, dying
These aren't tears of sadness because you're leaving me
I've just been cutting onions
I'm making a lasagna
For one
Oh, I'm not crying
No
There's just a little bit of dust in my eye
That's from the path that you made when you said your goodbye
I'm not weeping because you won't be here to hold my hand
For your information there's an inflammation in my tear gland
I'm not upset because you left me this way
My eyes are just a little sweaty today
They've been looking around
They're like searching for you
They've been looking for you
Even though I told them not to
These aren't tears of sadness
They're tears of joy
I'm just laughing
Ha ha ha-ha ha
Pirates Band of Misfits the Movie (2012) - I'm Not Crying
من گنگ انتلکت دیده
تاثیر از اونوری
وقتی یه نفر زیادی غرق انگلیسی بشه این قضیه روی گفتار و نوشتار فارسیش تاثیر میذاره.
حالا سوال پیش میاد چرا همه اینجوری نمیشن؟ جوابش ساده س. این اتفاق فقط درباره ی کسایی میفته که زبان دوم یعنی انگلیسی رو به شکل acquisition یاد گرفتن. به شکل عمیق، شنیداری و بدون واسطه. همونجوری که زبان مادری رو یادگرفتن. اما اونهایی که زبان دوم رو به شکل learning یاد گرفتن دچار همچین حالتی نمیشن. این بهم ریختگی ساختار جمله به شکل جالبی قابل تشخیص دادنه و به عدم مهارت در نوشتن و ضعف های نوشتاری شبیه نیست. شاید یه روزی یه مقاله درباره ش نوشتم. استاد زبان شناسی مون میگفت تا حالا در این مورد چیزی نشنیده. اگه تا حالا روش کار نشده باشه کار پژوهشی جالبی میشه. ها ببینید به این میگن پژوهش. یعنی یه فرضیه، یه نظریه، آزمایش، تحقیق و تحلیل، و درنهایت رد یا اثبات نظریه و رسیدن به یه نتیجه ی کاربردی. نه بررسی تعداد تشبیهات فلان در آثار بهمان شاعر قرن چند. خدایی دومی علافی آکادمیک نیست؟
عشق یک مصحف مقدس بود، هر کسی دست زد به خطی از آن
من که در بین این همه عاشق، یک نفر با وضو نمی بینم
چرا "عشق" انقدر واژه ی بی ارزش و دم دستی ای شده؟
خوب است!
پ.ن: الان دیدم قیمتش توی آمازون ۳۴ دلاره O_O
مصاحبه 4
یه سری پادکست از دانشگاه لاتروب استرالیا پیدا کردم. درباره ی ادبیات کودک. تفاوت آزاردهنده ای بین کلاس درس اینجا و اونجا وجود داره. فقط پونزده دقیقه از صحبت های استادش دید من رو نسبت به ادبیات کودک تغییر داد. کاش میتونستم مجبورشون کنم که منو بورس کنن و برم اونجا ادبیات کودک بخونم.
چطور
اولین کلمه ای که فکر شما باهاش شروع میشه چیه؟
احتمالاً متوجهش نیستیم. اما افکار ما در جواب یا برای تحلیل یه مسأله بوجود میان. کلمه ای که ذهن ما باهاش سؤالش رو شروع میکنه موجب میشه مسیر فکر ما فرق داشته باشه.
تمام فکرهای من با "اگر" شروع میشن. اگر این اتفاق میفتاد بعد چه اتفاق دیگه ای میفتاد؟
ذهن بعضی ها همه چیز رو با "چرا" شروع میکنه. چرا این اتفاق افتاد؟ چرا اتفاق دیگه ای نیفتاد؟
بعضی ها افکارشون تحلیل میکنه و پدیده هارو به شکل نظام و سیستم میبینه. چون افکارشون با "چطور" شروع میشه. چطور این اتفاق افتاد؟ چطور با چرا تفاوت اساسی داره. "چرا" دنبال علته اما "چطور" دنبال تأثیر چیزهای مختلف روی همدیگه س.
بعضی ها افکارشون روی "چه کسی" و "چه چیزی" متمرکزه. کسایی که به دیگران و دارایی ها توجه میکنن. و به خودشون توجه زیادی دارن.
نمیدونم حرفم واضح هست یا نه؟ این خیلی چیزارو برای من روشن میکنه. با همین کشف کوچیک خیلی بهتر میتونم خودم و آدم های دیگه رو بشنوم و بفهمم. همه چیز از سوال شروع میشه. همه چیز. اما سوال های متفاوت به جواب های متفاوتی میرسن.
دلم عجیب برای پرنده ها تنگ است
نه گل، نه گندمی از خاک در نمی آید
وجب وجب همه ی کشتزار ما سنگ است
کبوترانه به پیغام صلح آمده ام
و ذهن ها همه درگیر سوژه ی جنگ است
از آسمان که تویی تا قفس که جای من است
اگرچه فاصله شاید هزار فرسنگ است_
به فکر رفتن از این آبراه مسخره ام
که خوابگاه هزاران هزار خرچنگ است
* * *
نگاه های تو اما به طعنه می گویند:
به هر کجا بروی آسمان همین رنگ است
پانته آ صفایی/دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟